عکس خییلی جذاب (چهارشنبه 87/10/4 ساعت 11:51 عصر)

                  





راه سعادت (چهارشنبه 87/10/4 ساعت 11:49 عصر)

 

    

                                                          راه توبه باز است لطفا سریعتر !!!!





خیال نوشته ام ما با هم می توانیم تا انتهای جاد? خوشبختی برویم ! (چهارشنبه 87/10/4 ساعت 11:48 عصر)

دیرنیست  به هم بیگانه نیستیم احساسمان ،

 آرزوهایمان و نگاهایمان  باهم گره خورد من تو

 را در قصه های شیرین عاشقانه ام جاداده ام

 پنجره های امید و شادی را باز خواهیم کرد و

 ترانه خوش آهنگ صمیمیت را با هم خواهیم

 خواند گل های از مهربانی و خوشبختی را  در

 باغچه دلمان خواهیم کاشت تا بعد از این صداقت



مان صدای زلال خوشبختی مان را به افق های


دوردست برساند دیگر کسی نمانده همه رفته اند


و تنها خاطرهاست که می ماند در ازدحام پر صدا


های این سکوت دغدغه بی تو بودن شیش? نازک


تنـــــهای و احســــاســـــم  را تلنگر میـــــــــــزنـد

در انتهای جاد? کوچه باغ های کودکی سر، ردپای

نگاهت را نشان میدهد  ومن چه آرام روی بـــــال





دیرنیست به هم بیگانه نیستیم احساسمان (چهارشنبه 87/10/4 ساعت 11:48 عصر)
دیرنیست  به هم بیگانه نیستیم احساسمان ،

 آرزوهایمان و نگاهایمان  باهم گره خورد من تو

 را در قصه های شیرین عاشقانه ام جاداده ام

 پنجره های امید و شادی را باز خواهیم کرد و

 ترانه خوش آهنگ صمیمیت را با هم خواهیم

 خواند گل های از مهربانی و خوشبختی را  در

 باغچه دلمان خواهیم کاشت تا بعد از این صداقت

مان صدای زلال خوشبختی مان را به افق های

دوردست برساند دیگر کسی نمانده همه رفته اند

و تنها خاطرهاست که می ماند در ازدحام پر صدا

های این سکوت دغدغه بی تو بودن شیش? نازک

تنــهای و احســــاســم  را تلنگر میــزنـد

در انتهای جاد? کوچه باغ های کودکی سر، ردپای

نگاهت را نشان میدهد  ومن چه آرام روی بـــــال



می توانستی قشنگ (چهارشنبه 87/10/4 ساعت 11:47 عصر)

می توانستی قشنگ باش قشنگ تر از کبو ترانی که در رویا های من بال

می زدندمی توانستی کنار ستاره ها بایستی و از آن بالا درخت ها و زمین را

بشماری و دست شعر هایم را بگیری می توانستی معصوم باشی معصوم

تو از لحن پیامبرانی که در جاده های روشن  وحی آواز می خواندند می

توانستی صبح زود با دو فرشته  ی زیبا پشت یک سینه  بنشینی و چای

بنوشی می توانستی . قد کشیدی  و بلند تر از کاج پیر بشوی که هر روز

در گوشه ی حیاط  همسایه  انجیل می خواند می توانستی آسمان را از

وسط  دو نیم کنی و از آن بگذری و آنقدر بالا بروی که بتوانی خدا را در اولین

قطرات باران ببینی پرده های اتاقت را کنار بزن و عبور سیبهای سرخ را تماشا

کن همیشه مسافر باش تو می توانی ز تپش های قلبت به هنگام دیدار

دوست یک موسیقی جاودانه شبازی تو می توانی همه ی حصارها را پشت

و پیش رو بر داری و بی هیچ تشویشی دره ها را پشت سر بگذاری می توانی

دوباره به دنیا بیایی و در اولین لحظه حیات به جای گریه شعر بخوانی و قدر

گیسوان مادرت را بدانی می توانی بی کرانه باشی و پر از نیستان و ترانه

می توانی دوباره قشنگ شوی چندان قشنگ که قلب سوزان همه عاشق

های میهن تو باشد

 

مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع

                           کایین سازدش پروانه هم از روی حساب است

بیدل و خسته در این شعرم و دلداری نیست

                                   غم دل با که بگویم که غمخواری نیست

 در عشق تو اسان بود از خویش گذشتن

                            گر در قدمت جان ندهم مشکلم این است

بهار بود و تو بودی و عشق بود وامید

                              بهار رفت و تو رفتی هر چه بود گذشت





<      1   2   3   4      >
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 73 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 8004 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • یادگاری من
    هانی
    سلام به شما خوبان؛در این وب از زبان دختری حرف میزنم و البته مسائلی هم در زمینه روانشناسی اخلاق و مسائل مربوط به روانشناسی امیدوارم که خوشتون بیاد
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •