نردبان عشقق (سه شنبه 87/9/12 ساعت 3:5 عصر)
گفتی در دستهایم مثنوی بی آلایش احساست را تکثیر کنم. گفتی سرشار از شکوفه های مهر برخیزم و از دنیای هزار رنگ اندیشه برای گلی بچینم.
مانده ام که حرفهای رنگ به رنگ مرا چگونه خوب خوانده ای، که باید از ژرف ترین لایه های مهر برخیزم و با همه شور در امتداد تنهایی ات بایستم.
اینک در محضر عشق نشسته ام و چشم در چشم آینه به تمنای گرم تو می اندیشم که از میان هزاران رنگ، خواسته ای رنگی را، که نه از حزن خورشید بگوید، وقتی که غروب می کند و نه از ناله جانسوز درختان باغ، وقتی که برگ هاشان فرو می ریزد.
از غم آلوده ترین نقطه می آیم و ای کاش در امتداد تنهائی ام حضور یابی و از دنیای هزار رنگ اندیشه ات، رنگی را به من تقدیم کنی.
آشفتگی کلمه هایم سرشار از حس زیبای وجود توست.من تو را هم آوا با رویش شقایق ها احساس کردم و کلمه هایم برای گریز از تنهایی به سوی تو روی گردانیده اند.با خویش نجوا می کنم؛
"کدامین دریا زیباتر از چشمان توست،هنگام پریدن؟!"
براستی تو ای بهترینم در این چادر صبح نما و دراین قطب عاشقی در این چارچوب زمزمه چه می کنی که عشق را در من هم می رویانی؟!
اینک دستها و پاهایت، لبان و چشمانت و نجواهای تلخ و شیرینت چه می کنند که مران از نردبان عشق بالا می برند. ...